چرا برگشتی پیشم
چرا برگشتی پیشم دیگه طاقت نگاهاتو ندارم
اخه جزغصه وغم تو دلم از تو دیگه یادی ندارم
چرا برگشتی پیشم اخه اون روزایی که تورو میخواستم
توی غصه های دنیا فقط از چشمهای تو خوشی میخواستم
چرا برگشتی پیشم؟

چرا برگشتی پیشم دیگه طاقت نگاهاتو ندارم
اخه جزغصه وغم تو دلم از تو دیگه یادی ندارم
چرا برگشتی پیشم اخه اون روزایی که تورو میخواستم
توی غصه های دنیا فقط از چشمهای تو خوشی میخواستم
چرا برگشتی پیشم؟


خسته شدم از تمام اين محبتهای دروغين
خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...
از این مردم به ظاهر صادق و با وفا ...
خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام
ديگر خسته شدم ، خسته ی خسته .....

خسته از تکرار لحظه ها
.............................................................................

خستهتر از پروانه.......
سالهاست
گرد رؤياهای سرخ باغچهی خويش پر مي زنم...
وهنوز غربت تلخ هميشه را مزه می كنم.
من خسته ام ........
و هيچ حاجتی به تأييد هيچ پروانه ای نيست.....
من خیس خستگی ام
بيا شانه هايت را
بالش خیل خستگی هايم كن.
شايد شبی ....
زخمهايم را زمين بگذارم.
.............................................................................

به چه می خندی تو؟
به مفهوم غم انگيز جدايی؟
به چه چيز؟
به شکست دل من يا به پيروزی خويش ؟
به چه می خندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
يا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه می خندی تو؟
به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نيز به فکر خود نيست؟
خنده دار است بخند....
