اینکه مدام به سینه ات می کوبد،قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنـگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین،آزارش میدهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!!
آدم ها،ماهی را در تنگ دوست دارند
و قلب ها را در سینه...
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد،ماهی ست
و قلب وقتی در خدا غوطه خورد،قلب است.
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنـگی نگـه دارد
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟
و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود
و وقتی دریـا مختصر می شود
و وقتی قلب خلاصه می شود
و آدم،قانع.
این ماهی کوچک اما بــزرگ خواهد شد
و این تنگ بلورین،تنگ و سخت خواهد شد
و این آب ته خواهد کشید.
تـو اما کاش قـدری دریـا می نوشیدی
و کاش نقبی می زدی از تنگ سینهبه اقیانوس.
کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی
و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش...
بگذریم...
دریا و اقیانوس به کنار
نامنتهـا و بی نهایت پیشکش
کاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض میکردی
این آب مانده است و بـو گرفته است
و تـو می دانی آب هم که بماند می گندد
آب هم که بماند لجن می بندد
و حیف از این ماهی که در گل و لای،بلولد
و حیف از این قلب که در غلط بغلتد!
عرفان نظرآهاری

